معنی ازصور فلکی

حل جدول

ازصور فلکی

ذات‌الکرسی

ثور، جوزا

دب اکبر

ثور

جوزا، قوس

خرچنگ

قوس

ثور، قوس

‌اسد

حمل

اسد (شیر)، ثریا، ثور (گاو)، جدی (بزغاله)، جوزا (دو پیکر)، حمل (بره)، حوت (ماهی)، دب اصغر (خرس کوچک)، دب اکبر (خرس بزرگ)، دلو، ذات الکرسی، سرطان (خرچنگ)، سنبله، عقرب (کژدم)، قوس (کمان)، میزان (ترازو)

جوزا

سَبُع

جوزا، ثور

سنبله، کلب

لغت نامه دهخدا

فلکی

فلکی. [ف َ ل َ] (اِخ) جعفربن محمد. مکنی به ابومعشر. رجوع به ابومعشر بلخی شود.

فلکی. [ف َ ل َ] (از ع، ص نسبی) منسوب به فلک. (از اقرب الموارد). آسمانی. سماوی. (یادداشت مؤلف):
این بوی سای، این فلکی هاون
میسایدم به دسته ٔ آزارش.
ناصرخسرو.
|| به کنایت، بلند و مهم و ارزنده. بلند همچون آسمان. عالی:
مأمون گویند همتی فلکی داشت
جمله جهان است پیش همت او دون.
فرخی.
همت های فلکی بینمش
سیرت های ملکی بینمش.
منوچهری.
|| به کنایت، عالِم علم فلک را گویند. ج، فلکیون. (از اقرب الموارد). منجم. اخترشمار. (فرهنگ فارسی معین). || (اِ) قسمی مروارید شبیه به فلکه ٔ مغزل یابادریسه ٔ دوک، و آن را به فارسی بادریسگی نامند.

فلکی. [ف َ ل َ] (اِخ) اسماعیل بن مصطفی (یا اسماعیل پاشا) فلکی. از علمای ریاضی دان مصر و اصلاً ترک است. ولادت و تحصیل او در قاهره بود و تحصیلات عالی خود را در پاریس پایان داد. مدرسه ٔ علوم مهندسی قاهره را او تأسیس کرد. او راست: بهجه الطالب فی علم الکواکب. الاَّیات الباهره فی النجوم الزاهره. الدررالتوفیقیه. و نیز او راست تقاویم فلکیه که هرساله به عربی و فرانسوی انتشار میداد. وفات او به سال 1319هَ. ق. / 1901 م. بود. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 114).

فلکی. [ف َ ل َ] (اِخ) محمودپاشا، محمود حمدی فلکی. مهندس ریاضی، از علمای مصر. در شهر حصه متولد شد و دراسکندریه و سپس در قاهره به تحصیل پرداخت و به سمت استاد ریاضی و علوم مدرسه ٔ بولاق تعیین شد. به سال 1275 هَ. ق. عضو «المعهد العلمی المصری » گردید. به سال 303 هَ. ق. / 1885 م. درگذشت. او راست: خریطه الوجه البحری بمصر. التقاویم الاسلامیه و الاسرائیلیه. الاسکندریه القدیمه. التنبؤ عن ارتفاع النیل قبل ارتفاعه. المقاییس و المکاییل بالدیار المصریه و مقابلتها بالمقاییس الافرنسیه. اهرام الجیزه. عمر اهرام مصر. حساب التفاضل و التکامل. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1012).

فلکی. [ف َ ل َ] (اِخ) شروانی، نجم الدین (یا افصح الدین) ابوالنظام محمد فلکی شروانی. از شاعران بزرگ اواخر قرن ششم هجری است. مولدش شهر شماخی، مستقر شروانشاهان بود، و «فلکی » از آن روی تخلص میکرد که در اوایل عمر به تحصیل نجوم اشتغال داشت، چنانکه تذکره نویسان نوشته اند در این فن مهارت داشت. وی از مداحان شروانشاهان و معاصرخاقان اکبر منوچهربن فریدون و پسر او اخستان بود. فلکی فن ادب و شعر را مانند خاقانی از ابوالعلاء گنجوی آموخت و بنابراین آنان که او را استاد خاقانی میشمرند به اشتباه اند. وفات او را آذر بیگدلی در آتشکده به سال 587 هَ. ق. نوشته و بعضی دیگر مانند صادق بن صالح در تذکره ٔ شاهد صادق 577 هَ. ق. ضبط کرده اند. دیوان فلکی را تا هفت هزار بیت نوشته اند ولی آنچه در دست است به دوهزار بیت نمیرسد، و از این مایه شعر دریافته میشود که او گوینده ای نازک خیال و خوش عبارت بوده و از سخن مغلق که شیوه ٔ معاصران او در شروان و آذربایجان بود، دوری می گزیده و به سهولت کلام و روانی سخن متمایل بوده است، و از میان اشعار او آنها که در حبس شروانشاه سروده شده لطف و اثری خاص دارد، زیرا او هم مانند خاقانی به زندان شروانشاه افتاد و به تهمت افشاء اسرار چندی در بند آهنین بود تا عاقبت پادشاه او را بخشید و از زندان رهایی داد. از اشعار اوست:
شب نباشد که فراق تو دلم خون نکند
وآرزوی تو مرا رنج دل افزون نکند
هیچ روزی نبود کَانده شوق تو مرا
دل چو آتشکده و دیده چو جیحون نکند
مژه بر هم نزند هیچ شبی دیده ٔ من
تا به خون خاک سر کوی تو معجون نکند
زلف چون مارتو آسیب کند لعل تو را
گر به دو نرگس جادوی تو افسون نکند
هر کجا عشق من و حسن تو را وصف کنند
هیچ عاقل صفت لیلی و مجنون نکند
سایه ٔ زلف تو چون فر همای است به فال
چونکه فال من دلخسته همایون نکند
گرچه لعلت به وفا وعده بسی داد مرا
نکند وعده وفا تا جگرم خون نکند
گرچه در دایره ٔ عشق تو جان در خطر است
فلکی را کس از این دایره بیرون نکند.
و نیز غزلی دیگر دارد بدین مطلع:
هیچ کس چاره ساز کارم نیست
چه کنم، بخت سازگارم نیست
کشته ٔ صبر و انتظارم و باز
چاره جز صبر و انتظارم نیست...
(از تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج 2 صص 774- 775).
خاقانی مغرورانه از او یاد کند و او را فرزند دانش و شعر خود می شمارد:
عطسه ٔ سحر حلال من فلکی بود
بود به ده فن ز راز نه فلک آگاه.


استوای فلکی

استوای فلکی. [اِ ت ِ ی ِ ف َ ل َ] (اِخ) دایره ٔ عظیمه ٔ فلک، عمود بر مدار قطبین.


نفس فلکی

نفس فلکی. [ن َ س ِ ف َ ل َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) فلاسفه عنصر فلکی را جدا و ممتاز از عناصر زمینی می دانند و برای افلاک دو نفس قائل اند یکی نفس منطبعه و دیگری نفس ناطقه. (فرهنگ علوم عقلی ص 81). رجوع به فلک و افلاک شود.


اجرام فلکی

اجرام فلکی. [اَ م ِ ف َ ل َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) اجرام فلکیه. اجسام فوق عناصر را گویند از قبیل افلاک و کواکب. (تعریفات).

مترادف و متضاد زبان فارسی

فلکی

آسمانی، سماوی، اخترشمار، اخترشناس، منجم

عربی به فارسی

فلکی

نجومی , عظیم , بیشمار , وابسته به علم هیلت

ستاره شناس , اخترشناس , منجم

فرهنگ معین

فلکی

(ص نسب.) منسوب به فلک، آسمانی، عالم علم فلک، منجم، ستاره شمار. [خوانش: (فَ لَ)]

فرهنگ عمید

فلکی

مربوط به فلک، سماوی،
[قدیمی] منجم، ستاره‌شناس،

فرهنگ فارسی هوشیار

فلکی

آسمانی، سماوی

معادل ابجد

ازصور فلکی

444

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری